مرگ جاهلى:
همه ی ما این حدیث را از پیامبر گرامی اسلام(ص) چندین بار شنیده ایم و آن را برای دیگران تعریف کرد ایم. ولی آیا میدانیم مرگ جاهلی چیست؟ در این قسمت، به تحلیل این حدیث می پردازیم.
در حدیث (من مات…) تصریح شده است که اگر کسى امامى را که باید از او اطاعت کند، نشناسد وامامت او را نپذیرد، واز دنیا برود، به مرگ جاهلى (میته جاهلیه) مرده است. اکنون در این باره بیندیشیم که مقصود از مرگ جاهلى چیست؟ ابن اثیر گفته است: (کلمه جاهلیت (الجاهلیه) در احادیث تکرار شده است، وآن عبارت است از: حالتى که عرب قبل از اسلام بر آن بود؛ یعنى جهالت نسبت به خدا ورسول خدا واحکام دین وفخر کردن به انساب، وکبرورزى وسرکشى ونظایر آن ها) (الجزرى، ۱۳۶۷: ج۱، ص۳۲۳) وملاصالح مازندرانى نیز همین معنا را بازگو کرده است (المازندرانى، ۱۴۲۱ق: ج۶، ص۳۵۵).
در معناى مرگ جاهلى در حدیث (من مات…) دو احتمال وجود دارد: یکى معناى حداکثرى ودیگرى معناى حداقلى.
معناى حداقلى آن، این است که مرگ کسى که به امامت امام حق معتقد نباشد، تنها از همین حیث با مرگ جاهلى مشابهت دارد؛ یعنى همان گونه که انسان هایى که در عصر جاهلیت زندگى جاهلى داشتند وبه امامت امام حق معتقد نبودند؛ فردى که در دوره اسلامى زندگى مى کند، وامامت امام حق را نپذیرفته است، از این جهت مرگ او جاهلى است؛ چرا که زندگى او در این خصوص جاهلى بوده است. بنابراین، زندگى ومرگ چنین فردى دو بخش دارد: زندگى ومرگ اسلامى که به باورها وارزش هاى اسلامى در غیر امامت مربوط مى شود، وزندگى ومرگ جاهلى که به حوزه امامت مربوط است.
معناى حداکثرى این است که کسى که امام حق در هر زمانى را نشناسد وبه امامت او معتقد نباشد، هیچ یک از باورهاى اسلامى وتوحیدى او پذیرفته نخواهد شد. او همانند کسانى است که در عصر جاهلیت بودند وزندگى جاهلى داشتند؛ یعنى مشرک وکافر بودند ومرتکب کارهاى ناروا مى شدند.
در کلمات محققان هر دو احتمال یافت مى شود. ملاصالح مازندرانى در شرح حدیث (من مات ولیس له امام مات میته جاهلیه) گفته است: کسى که امام را بشناسد واز اطاعت او خارج شود، یا او را نشناسد وبه امامت او معتقد نباشد، (اگر در آن حالت از دنیا برود) بر حالتى مرده است که مردم جاهلیت داشتند؛ یعنى از امام حق اطاعت نمى کردند (یا اصولا او را نمى شناختند) بلکه بر اساس آراى خود تصمیم مى گرفتند) (المازندرانى، ۱۴۲۱ق: ج۶، ص۳۳۴).
علامه مجلسى گفته است: (مقصود از مرگ جاهلى، مرگ بر حالتى است که اهل جاهلیت داشتند؛ یعنى کفر وجهل به اصول وفروع دین) (مجلسى، ۱۳۹۰ق: ج۲۳، ص۷۶).
احتمال اول درست نیست، زیرا لازمه آن، لغویت ذکر مرگ جاهلى در روایت است؛ چون بنابراین احتمال، مرگ جاهلى یعنى نشناختن امام یا انکار امامت او، واین چیزى است که در متن روایت بیان شده است. در نتیجه معناى حدیث این خواهد شد که مرگ کسى که بدون شناختن وداشتن امام حق بمیرد، مانند مرگ کسى است که بدون شناختن وداشتن امام حق بمیرد! روشن است که این گونه سخن گفتن لغو وبى معناست واز گوینده اى حکیم مانند امام معصوم صادر نمى شود. بنابراین، احتمال دوم درست ومعین است؛ یعنى نشناختن ونپذیرفتن امام حق، به منزله نشناختن ونپذیرفتن اصول وفروع اسلام است که ویژگى زندگى جاهلى است وکسى که با این حالت از دنیا برود، به مرگ جاهلى از دنیا رفته است.
از این که در روایات (من مات…) بر مرگ جاهلى تأکید شده است ونه بر زندگى جاهلى؛ به دست مى آید که چنین فردى از نظر زندگى دنیوى مسلمان محسوب مى شود واحکام دنیوى اسلام بر او مترتب مى گردد، ولى پس از مرگ (زندگى برزخى واخروى) احکام مسلمان را نخواهد داشت. این تفصیل از روایات اهل بیت علیهم السلام نیز به دست مى آید.
زیرا در برخى از روایات، مرگ جاهلى به مرگ ضلالت وگمراهى تفسیر ومرگ کفر نفى شده است، ودر برخى دیگر از روایات، مرگ جاهلى به مرگ کفر ونفاق تفسیر شده است.
حسین بن ابى العلاء مى گوید: از امام صادق علیه السلام پرسیدم: آیا مقصود از مرگ جاهلى در حدیث (من مات…) مرگ کفر است: امام علیه السلام فرمود: (نه؛ مراد مرگ ضلالت است) (البرقى، بى تا: ص۱۵۴ ومجلسى، ۱۳۹۰ق: ج۲۳، ص۷۷).
سلیم بن قیس از امیرالمؤمنین علیه السلام پرسید: کم ترین چیزى که سبب ضلالت انسان است؛ چیست؟ امام علیه السلام فرمود: (این است که کسى را که خداوند به اطاعت از او امر کرده وولایت او را واجب نموده واو را حجت خود در زمین وشاهد بر خلق خود قرار داده است؛ نشناسد) (مجلسى، ۱۳۹۰ق: ج۲۳، ص۸۲).
در دو روایت مزبور عدم معرفت واعتقاد به امام حق، به ضلالت تفسیر؛ ودر روایت اول، لزوم کفر نسبت به آن نفى شده است؛ ولى در روایات پرشمار دیگرى، عدم معرفت وعدم اعتقاد به امام حق، مستلزم کفر ونفاق به شمار آمده است.
حارث بن مغیره از امام باقر علیه السلامروایت کرده که مرگ جاهلى در حدیث (من مات…) را به مرگ کفر، ضلالت ونفاق تفسیر کرده است (البرقى، بى تا: ص۱۵۵ ومجلسى، ۱۳۹۰ق: ج۲۳، ص۸۷).
در روایت دیگرى، امام باقر علیه السلام خطاب به محمد بن مسلم فرمودند: (اگر فردى از امت اسلامى در حالى صبح کند که امام الاهى وعادل براى او نباشد، حیران وسرگردان خواهد بود واگر بر همان حالت بمیرد؛ به مرگ کفر ونفاق مرده است) (الصدوق، ۱۴۱۶: ص۲۳۰ ومجلسى، ۱۳۹۰ق: ج۲۳، ص۸۸).
امام صادق علیه السلام فرموده است: (امام نشانه اى است میان خدا وخلق، کسى که او را بشناسد، مؤمن وکسى که او را انکار کند، کافر است) (الصدوق، ۱۴۱۶: ص۲۴۵ ومجلسى، ۱۳۹۰ق: ج۲۳، ص۸۵).
ابو حمزه ثمالى به نقل از امام صادق علیه السلام چنین روایت کرده است: (امامى که اطاعت از او واجب است، از ما مى باشد. هرکس او را انکار کند، یهودى یا نصرانى خواهد مرد). (الصدوق، ۱۴۳۱ق: ص۲۴۵ ومجلسى، ۱۳۹۰ق، ج۲۳، ص۸۵).
در برخى روایات، میان (جهالت) و(عداوت) فرق گذاشته شده است. اگر کسى امام حق را نشناسد وبا او عداوت ورزد، مشرک خواهد بود واگر نسبت به او جاهل باشد؛ ولى عداوت نداشته باشد، مشرک نخواهد بود (الصدوق، ۱۴۱۶ق: ص۲۳۱ ومجلسى، ۱۳۹۰ق: ج۲۳، ص۸۵).
علامه مجلسى در شرح روایت اول که امام باقر علیه السلام مرگ جاهلى در حدیث (من مات…) را نفى وآن را به مرگ ضلالت تفسیر کرده، گفته است: شاید امام علیه السلام بدان جهت کفر را نفى کرده که پندار سائل این بوده است که احکام دنیوى کفر بر او مترتب مى شود. لذا امام علیه السلام آن را نفى وضلالت از حق را در حیات دنیوى ونیز از بهشت در آخرت، اثبات کرده است. یعنى چنین فردى وارد بهشت نخواهد شد. بنابراین، با روایات دیگر که کفر را براى آنان اثبات کرده است؛ منافات ندارد؛ زیرا مراد این است که آنان در آخرت در حکم کافران مى باشند.
وى، سپس احتمال دیگرى را یادآور شده وآن، این که نفى کفر بدان جهت است که مستضعفان از جاهلان به امامت را شامل نشود؛ زیرا نجات از عذاب درباره آنان محتمل است. بنابراین، روایات دیگر ناظر به غیر مستضعفان است (مجلسى، ۱۳۹۰ق: ج۲۳، ص۷۷).
از تأمل در روایات امامان اهل بیت علیهم السلام به دست مى آید که معرفت امام واعتقاد به امامت او شرط مترتب شدن احکام دنیوى اسلام نیست. احکام دنیوى اسلام بر کسى مترتب مى شود که به توحید ونبوت اقرار کند واین همان وجه اولى در کلام علامه مجلسى است. از روایات به دست مى آید که برخى، از مرگ جاهلى در حدیث (من مات…) چنین برداشتى داشتند که احکام دنیوى اسلام نیز بر منکران امامت امام حق مترتب نمى شود ودر برخى از روایات از آن به (جاهلیت جهلا) (الکلینى، ۱۳۸۸ق: ج۱، ص۳۰۸ والعیاشى، بى تا: ج۲، ص۳۰۳) تعبیر شده است؛ ولى ائمه علیهم السلام آن را نفى ورد کرده اند.
اما از نظر ثواب وعقاب اخروى، امامت نقش اساسى دارد؛ یعنى معرفت امام شرط برخوردارى از پاداش اخروى است، ونشناختن امام وعدم اعتقاد به امامت او، اگر ناشى از تقصیر واز روى عناد باشد؛ مستوجب عقوبت اخروى خواهد بود؛ اما اگر ناشى از قصور باشد در شمار مستضعفان است واین، همان وجه دوم در کلام علامه مجلسى است.
(مستضعف)، اصطلاحى قرآنى است. قرآن کریم از گروهى سخن مى گوید که بر خود ستم کرده اند وهنگامى که فرشتگان مى خواهند جان آن ها را بستانند؛ از ستم خویش به این که مستضعف بوده اند عذرخواهى مى کنند؛ ولى فرشتگان عذر آنان را نپذیرفته به آنان یادآور مى شوند که سرزمین خدا وسیع بوده وآنان مى توانستند از دیار خود مهاجرت کنند وبه سرزمینى بروند که بتوانند از احکام الاهى آگاه شده وبه آن ها عمل کنند: (إِنَّ الَّذِینَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلآئِکَهُ ظَالِمِى أَنْفُسِهِمْ قَالُواْ فِیمَ کُنتُمْ قَالُواْ کُنَّا مُسْتَضْعَفِینَ فِى الأَرْضِ قَالْوَاْ أَلَمْ تَکُنْ أَرْضُ اللّهِ وَاسِعَهً فَتُهَاجِرُواْ فِیهَا فَأُوْلَئِکَ مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَسَاءتْ مَصِیرًا) (نساء: ۹۷). سپس از گروهى سخن مى گوید که واقعاً مستضعف بوده اند، وچاره اى نداشته وراه به جایى نمى بردند. اینان ممکن است مشمول بخشش الاهى واقع شوند: (إِلاَّ الْمُسْتَضْعَفِینَ مِنَ الرِّجَالِ وَالنِّسَاء وَالْوِلْدَانِ لاَ یَسْتَطِیعُونَ حِیلَهً وَلاَ یَهْتَدُونَ سَبِیلاً * فَأُوْلَئِکَ عَسَى اللّهُ أَن یَعْفُوَ عَنْهُمْ وَکَانَ اللّهُ عَفُوًّا غَفُورًا) (نساء: ۹۸ ـ ۹۹).
بنابراین، مستضعف کسى است که راه به جایى نمى برد وبه دلایل وعوامل مختلف از شناختن حق، ناتوان است. چه بسا فرد یا افرادى در غفلت وبى خبرى کامل نسبت به حق قرار داشته باشند؛ به گونه اى که در طول عمر مجال تصور خلاف آن برایشان فراهم نشود، ویا خلاف عقیده خود را تصور کنند؛ ولى راهى براى تحقیق نداشته باشند، یا راه تحقیق برایشان باز باشد؛ ولى پس از تحقیق به حق رهنمون نگردند. این گونه افراد مشمول حکم مستضعف خواهند بود؛ چنان که آیه کریمه (لاَ یُکَلِّفُ اللّهُ نَفْسًا إِلاَّ وُسْعَهَا لَهَا مَا کَسَبَتْ وَعَلَیْهَا مَا اکْتَسَبَتْ) (بقره: ۲۸۶) نیز شامل حال آنان مى باشد؛ زیرا چیزى که مورد غفلت انسان است ویا راهى بر شناخت آن ندارد، در وسع او نیست؛ در نتیجه اکتسابى او نیز نخواهد بود.
بنابراین، مستضعف نسبت به ثواب وعقاب الاهى، دست خالى است؛ نه چیزى له او است (زیرا فرض این است که حق را نشناخته وبه آن عمل نکرده است) ونه چیزى بر علیه او است (زیرا در نشناختن حق وعمل نکردن به آن معذور است) لذا امر او به خداوند واگذار مى شود وخداوند با عفو وغفران خود با آنان عمل خواهد کرد: (فَأُوْلَئِکَ عَسَى اللّهُ أَن یَعْفُوَ عَنْهُمْ وَکَانَ اللّهُ عَفُوًّا غَفُورًا) آنان اگرچه از نظر تکلیفى معذورند؛
چون امر انسان دائر مدار سعادت وشقاوت است، همین که این گروه براى خود کسب سعادت نکرده اند، در حوزه شقاوت واقع شده اند، ورفع آن به عفو وغفران الاهى نیازمند است (الطباطبایى، ۱۳۹۳ق: ج۵، ص۵۱).
در روایات، درباره این که مستضعف چه کسى است، تعابیر مختلفى وارد شده است؛ (البحرانى، بى تا: ج۱، صص۴۰۶ ـ ۴۰۹). ولى مدلول همه آن ها همان است که از اطلاق آیه۹۸ سوره نسا به دست مى آید؛ وآن این که نیافتن حق، ناشى از تقصیر نباشد (الطباطبایى، ۱۳۹۳ق: ج۵، ص۶۰).
اگر کسى در روایاتى که از ائمه اطهار علیهم السلام رسیده است که بیش ترین آن ها در (کتاب الحجه) و(کتاب الایمان والکفر) کافى گرد آمده است، دقت کند؛ درمى یابد که تکیه ائمه بر این مطلب بوده که هر چه بر سر انسان مى آید، از آن است که حق بر او عرضه بشود واو در مقابل حق تعصب وعناد بورزد، ویا حداقل در شرایطى باشد که مى بایست تحقیق وجست وجو کند ودر این مورد کوتاهى کند. اما افرادى که ذاتاً وبه واسطه قصور فهم وادراک ویا به علل دیگر در شرایطى به سر مى برند که مصداق منکر ویا مقصر در تحقیق وجست وجو به شمار نمى روند، در ردیف منکران ومخالفان نیستند. آن ها از مستضعفین و(مرجون لأمر الله) به شمار مى روند. نیز از روایات استفاده مى شود که ائمه اطهار علیهم السلام بسیارى از مردم را از این طبقه مى دانند (مطهرى، ۱۳۵۵: ص۳۹۸).
در روایتى از امام صادق علیه السلام آمده است: (کسى که ما را بشناسد، مؤمن وکسى ما را انکار کند، کافر است وکسى که نه ما را بشناسد ونه انکار کند، گمراه است واگر بر همان حالت بمیرد، خداوند به گونه اى که مى خواهد با او رفتار خواهد کرد) (الکلینى، ۱۳۸۸ق: ج۱، ص۱۴۴).