««مهمانی»»
رفته بودیم خانه یکی از پیش مرگ ها مهمانی.
جماعت گوش تا گوش نشسته بودند که دیدیم برق خانه قطع شد.
حالا همه به هول و بلا افتاده بودیم که نزنند محمود را طوریش نشود هرچه می گشتیم محمود را پیدا نمی کردیم یک چیزهایی هم مدام می خورد توی سر و کله مان. نیم ساعتی طول کشید
بالاخره برق وصل شد دیدیم محمود یه گوشه ایستاده هروهر به همه می خندد . زده بود با انار کله همه را قرمز کرده بود و آن گوشه میخندید.
(شهید محمود کاوه)